روزنوشت: فوتوواک آبی سفید

نمیخوام این چند خط نوشته ام شبیه به متن های تجاری بشه. راستش فوتوواک از اول هم تجاری نبوده. فوتوواک حاصل یک عشقه. عشقی که شاید از دل یک کامیونیتی یقه ی حضار رو گرفته باشه. برای اولین بار بود که تجربش می‌کردم، اما انگار پایه ثابت چندین و چند

آپارات: خواب سفید

عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا این تجربه رو از دست نمیدادم. نشستیم به فیلم دیدن! چه فیلمی! فیلم مال سال هشتاده . دومین و یکی از معدود کاراییه که خود جبلی کارگردانیشو به

اسنپشات : تهران، خیابان پاکستان، سفارت افغانستان.

+ ناجا ... ناجا ... ناجا دو نفر + داداش میشه یه دقیقه جای من وایسی برم دم نگهبانی سفارت؟ الان میام.- نه.+ اقا گذرنامه کجا برم؟- نمیدونم. مادربزرگ صدایم کرد. + پسرم...؟افغانستانی بود. چادر مشکی اش خاک گرفته بود. گویی به دیوار گچی تکیه داده باشد. با عصایش زمین

میم امید : مهدی اخوان ثالث

ماخ سالار، تخلصش میم امید از اخوان بسیار خوانده و دیده ایم. اما این یکی از آن زندگی نامه های معمول نیست. میخواهم داستان خودم را با اخوان بگویم! دوستی من با ماث عمر درازی ندارد. دو سال پیش بود که برای اولین بار شعر خان هشتمش را خواندم. راست

اسنپشات: آن روز و روز بعد

آن روز ساعت ۱۲ ظهر. پاییز ۱۳۶۵. هنوز ته مونده های خورشید تابستون، سرمای زمستون رو گرم میکرد. کنار خیابون چند تایی ماشین پارک شده بود. تکاپوی مغازه دار ها سر ظهر جذابیت شهر رو دو چندان میکرد. روز زیبایی بود. اسمش مهم نیست. ۸ ساله بود. پسر. نسبتا قد

اسنپشات : در باب زمستان

یک گرگ و میش سرد زمستانی حوالی صبح.دخترک کبیریت فروش شب قبل در میان گلها برای همیشه خوابیده بود. زمستان بود. سردم بود. از درز پنجره باد سرد با بوی اسفند می آمد. کم کم صدای گنجشک ها در آمده بود.لحاف پشمی، مهربان ترین رفیقم را، به سختی ترک کردم!

اولین نوشته را نوشتم !

خیلی ها از این صفحه ی سفید میترسن! بعضی باهاش روبرو نمیشن! راستش، حرف زدن برای خیلی ها سخته، نوشتن حتی از اون هم سخت تره ولی برای من داستان یکم فرق میکنه. این اولین نوشته منه ! البته اولین که چه عرض کنم... اولین نوشته... یادمه اولین بار که

آخرین نوشته ها...

روزنوشت: فوتوواک آبی سفید

نمیخوام این چند خط نوشته ام شبیه به متن های تجاری بشه. راستش فوتوواک از اول هم تجاری نبوده. فوتوواک حاصل یک عشقه. عشقی که شاید از دل یک کامیونیتی یقه ی

آپارات: خواب سفید

عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا این تجربه رو از دست نمیدادم. نشستیم به فیلم دیدن!

آپارات: خواب سفید

عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا این تجربه

دسته بندی ها...

آپارات

آدم ها

اسنپشات

+4

اندر احوالات من

روزنوشت

سایر مطالب...