ماخ سالار، تخلصش میم امید
از اخوان بسیار خوانده و دیده ایم. اما این یکی از آن زندگی نامه های معمول نیست. میخواهم داستان خودم را با اخوان بگویم! دوستی من با ماث عمر درازی ندارد. دو سال پیش بود که برای اولین بار شعر خان هشتمش را خواندم. راست میگفت. شعرش عیار مهر و کین و مرد و نامرد بود. بی عیار و شعر محض خوب و خالی نبود.
از همان لحظه ی اول حس کردم وقت پرواز است. پرواز به دنیایی که تا به حال ندیده بودم. دنیایی سراسر حماسه. سراسر احساس. سراسر امید. سراسر عاطفه. آنگونه که اسماعیل خویی از احساس در شعر اخوان میگوید «اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل برمیآید و بر دل مینشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمییابد، اخوان فرزند بینظیر باباطاهر در این زمینهاست». دوست جدیدی در ادبیات یافته بودم. مشعوف از این یار تازه، خواستم کمی بیشتر بشناسمش؛
اخوان از اسفند تا شهریور
زاده ی مشهد بود. اسفند ۱۳۰۷. تخلص میم امید را برای خود برگزید. فرزند مکتب نیما یوشیج و پدربزرگش فردوسی بود. ۲۸ مرداد ۳۲ را دید. برایش زمستان را سرود. انقلاب ۵۷ را چشید. ۶۱ سال عمر کرد و با بیش از ۱۰ کتاب بر جای مانده در ۴ ام شهریور ۱۳۶۹ درست ۴۰ روز پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان از دنیا رفت. مزارش در توس است. آنجا که روح زبان فارسی خفته است. در کنار پدربزرگ معنوی اش، گوشه ی مزار فردوسی، آرام گرفت.
میم امید یک نژاد پرست بود ؟!
گفته اند اخوان نژاد پرست و عرب ستیز است. اما اخوان این موضوع را نمیپذیرفت و در این باره گفتهاست: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم. هرکس قافیه را میشناسد، عقده عدالت دارد. قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است… گهگاه فریادی و خشمی نیز داشتهام.» راست میگفت. اخر، چند و چونها مدتها بود که در دلش مره بودند۱ و از سر های در گریبان مانده خسته بود.۲ .
اخوان تار میزد
اخوان تار میزد. در نواختن استاد بود. با تارش، زخمه بر وجود شنونده میزد، روحش را به رقص در می آورد. لیکن پدرش از نواختن منعش کرده بود اگر نه شاید امروز در کنار شهناز نشسته بود.
میم امید در دل میم بهار
گفته اند اخوان وقتی فقط ۱۷ – ۱۸ سال داشت، یکبار به دیدار ملکالشعرای بهار میرود و در محضر استاد، قصیده «اردیبهشت» را میخواند. پسر بهار درباره این دیدار مینویسد: «پدر چندان سرحال بهنظر نمیرسید. گویی حوصله ما را نداشت. اخوان به آرامی با همان کششهای زیبا در بیان خویش ابیات را میخواند. چند بیتی که از قصیده خوانده شد، پدر ناخودآگاه از پشتی جدا شد، نگاه را از طاق برگرفت. به اخوان خیره شد. شانهها را جلو داد و مسحور قصیده اخوان و سرایش او شد… دیرگاه شب بود. پدر حالی داشت. در فکر بود. بیآنکه پرسشی کرده باشم گفت: عجب جوان بااستعدادی. در همین سن و سال جوانی شاعری پخته است. او شاعر بزرگی خواهد شد».
اخوان شاعر بزرگی بود
آری میم امید شاعر بزرگی شد. آنقدر که در وصفش گفته اند «اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است.»۳ در آخر، سیمین بهبهانی پس از درگذشت مهدی اخوان ثالث، آنکه نامش ماث، همان میم امید نا امید۴، برایش شعر زیبایی سرود که بهخوبی نشانگر جایگاه او بین دیگر ادیبان و شاعران معاصر است؛
«ای شاه سواران که سراپا دل و جانی/ چون است که با کوکبه مرگ روانی/ تابوت تو عرش است که اینگونه روان است/ هر گوشه به دوشی که ز فضل است جهانی/ یک کاهکشان اختر تابنده پِیت هست/ ای عرشه تابوت که خورشیدکشانی/ ای دوست به غربت همه با یاد تو بودم/ زان رو که ز ایران تو نمادی، تو نشانی/ یک عمر حدیثت همه غمهای وطن بود/ غم کشت تو را، نیست در این جای گمانی/ ای کشته غم، خاک تو از اشک دهم آب / تا سبز شوی، ساقه کنی، ریشه دوانی.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ – با اقتباس از شعر سبز؛ مهدی اخوان ثالث
۲- با اقتباس از شعر زمستان؛ مهدی اخوان ثالث
۳- اسماعیل خویی
۴- با اقتباس از شعر باغ من؛ مهدی اخوان ثالث