روزنوشت: فوتوواک آبی سفید
نمیخوام این چند خط نوشته ام شبیه به متن های تجاری بشه.
نمیخوام این چند خط نوشته ام شبیه به متن های تجاری بشه.
عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز
+ ناجا … ناجا … ناجا دو نفر + داداش میشه یه
ماخ سالار، تخلصش میم امید از اخوان بسیار خوانده و دیده ایم.
آن روز ساعت ۱۲ ظهر. پاییز ۱۳۶۵. هنوز ته مونده های خورشید
یک گرگ و میش سرد زمستانی حوالی صبح.دخترک کبیریت فروش شب قبل
این بود داستان اولین نوشته من!
خوشحالم که اولین مطلب رو بعد از مدتها دوری از فضای جذاب بلاگ بلاگری دوباره نوشتم. نوشتم از اولین روز های وبلاگ نویسی و کمی خاطره مرور کردیم. 🙂
از وبلاگ جالب ترین ها تا آشنایی با وردپرس!
این بار میریم که با هم کلی راه راه نرفته بریم! پس منتظر باشید …!