با غروری طاووس وار، سرمست از نوشتن بعد از ماه ها، کلیشه هارو یکی پس از دیگری پشت هم ردیف میکنم. به خیالم مرز های ادبیات فارسی را جابجا کرده ام. اینجا تهران، شهر شلوغی ها، «شهر هزار کافه!».پنج شش …
یادداشت های علی مقالات.
عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا …
+ ناجا … ناجا … ناجا دو نفر+ داداش میشه یه دقیقه جای من وایسی برم دم نگهبانی سفارت؟ الان …
ماخ سالار، تخلصش میم امید از اخوان بسیار خوانده و دیده ایم. اما این یکی از آن زندگی نامه های …
نوزاد انسان قبل از تولد خوشبخت ترین موجود دنیاست! در دریای کوچیک خودش غوطه وره، غذاش بی هیچ زحمتی با …
آن روز ساعت ۱۲ ظهر. پاییز ۱۳۶۵. هنوز ته مونده های خورشید تابستون، سرمای زمستون رو گرم میکرد. کنار خیابون …
یک گرگ و میش سرد زمستانی حوالی صبح.دخترک کبیریت فروش شب قبل در میان گلها برای همیشه خوابیده بود. زمستان …
امروز ۹/۹/۹۹ شاید رند ترین تاریخ صده ی شمسی اخیر باشه و برای خیلی از ما رند ترین تاریخ عمرمون …
این بود داستان اولین نوشته من! خوشحالم که اولین مطلب رو بعد از مدتها دوری از فضای جذاب بلاگ بلاگری …