با غروری طاووس وار، سرمست از نوشتن بعد از ماه ها، کلیشه هارو یکی پس از دیگری پشت هم ردیف میکنم. به خیالم مرز های ادبیات فارسی را جابجا کرده ام. اینجا تهران، شهر شلوغی ها، «شهر هزار کافه!».پنج شش …
یادداشت های علی مقالات.
عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا این تجربه رو از دست نمیدادم. نشستیم به فیلم دیدن! چه فیلمی! فیلم مال سال هشتاده . دومین و یکی …
+ ناجا … ناجا … ناجا دو نفر+ داداش میشه یه دقیقه جای من وایسی برم دم نگهبانی سفارت؟ الان میام.– نه.+ اقا گذرنامه کجا برم؟– نمیدونم. مادربزرگ صدایم کرد.+ پسرم…؟افغانستانی بود. چادر مشکی اش خاک گرفته بود. گویی به …
ماخ سالار، تخلصش میم امید از اخوان بسیار خوانده و دیده ایم. اما این یکی از آن زندگی نامه های معمول نیست. میخواهم داستان خودم را با اخوان بگویم! دوستی من با ماث عمر درازی ندارد. دو سال پیش بود …
نوزاد انسان قبل از تولد خوشبخت ترین موجود دنیاست! در دریای کوچیک خودش غوطه وره، غذاش بی هیچ زحمتی با بند ناف از بدن مادرش تامین میشه و با آوای تپش قلب و فشار خون به خواب میره.دنیاش محدوده. بدون …
آن روز ساعت ۱۲ ظهر. پاییز ۱۳۶۵. هنوز ته مونده های خورشید تابستون، سرمای زمستون رو گرم میکرد. کنار خیابون چند تایی ماشین پارک شده بود. تکاپوی مغازه دار ها سر ظهر جذابیت شهر رو دو چندان میکرد. روز زیبایی …
یک گرگ و میش سرد زمستانی حوالی صبح.دخترک کبیریت فروش شب قبل در میان گلها برای همیشه خوابیده بود. زمستان بود. سردم بود. از درز پنجره باد سرد با بوی اسفند می آمد. کم کم صدای گنجشک ها در آمده …
امروز ۹/۹/۹۹ شاید رند ترین تاریخ صده ی شمسی اخیر باشه و برای خیلی از ما رند ترین تاریخ عمرمون خواهد بود. بعضی ها سعی کردن امروز یک اتفاق ویژه برای خودشون رقم بزنن. از سزارین و تولد بچه های …
این بود داستان اولین نوشته من! خوشحالم که اولین مطلب رو بعد از مدتها دوری از فضای جذاب بلاگ بلاگری دوباره نوشتم. نوشتم از اولین روز های وبلاگ نویسی و کمی خاطره مرور کردیم. :) از وبلاگ جالب ترین ها …