با غروری طاووس وار، سرمست از نوشتن بعد از ماه ها، کلیشه هارو یکی پس از دیگری پشت هم ردیف میکنم. به خیالم مرز های ادبیات فارسی را جابجا کرده ام. اینجا تهران، شهر شلوغی ها، «شهر هزار کافه!».پنج شش …
یادداشت های علی مقالات.
عصر دوشنبه، گوشه ی آبی سفید گرم کار بودم که گفتن امروز سینما داریم! حضور در اون اختیاری بود. منم که قطعا این تجربه رو از دست نمیدادم. نشستیم به فیلم دیدن! چه فیلمی! فیلم مال سال هشتاده . دومین و یکی …
+ ناجا … ناجا … ناجا دو نفر+ داداش میشه یه دقیقه جای من وایسی برم دم نگهبانی سفارت؟ الان میام.– نه.+ اقا گذرنامه کجا برم؟– نمیدونم. مادربزرگ صدایم کرد.+ پسرم…؟افغانستانی بود. چادر مشکی اش خاک گرفته بود. گویی به …
نوزاد انسان قبل از تولد خوشبخت ترین موجود دنیاست! در دریای کوچیک خودش غوطه وره، غذاش بی هیچ زحمتی با بند ناف از بدن مادرش تامین میشه و با آوای تپش قلب و فشار خون به خواب میره.دنیاش محدوده. بدون …